سلام !

از آخرین نوشته ام حدود هفت ماه می گذره...! تقریباً میتونم بگم که چندتا نوشته های آخری به شدت تلخ و غمناکه" جوری که حتی خوندنش برای خودم هم آزاردهنده اس!

به روزهایی فکر میکنم که با چه دلخوشی دلنشینی صُبح ها میومدم شرکت و پشت میزم شروع به تایپ کردن می کردم و گاهی اونقدر برای ثبت خاطرات شیرینم ذوق داشتم که هنوز طعم شیرینی هاش رو زیر زبونم حس می کنم!!!

اما خُب همیشه زندگی بر وفق مراد پیش نمیره... گاهی توی اوج تورو به زمین می کوبه"

همیشه اونجوری که برای آینده برنامه ریزی کردی، جلو نمیره" وسط راه نا امیدت می کنه"

و برای من اونقدری شوکه کننده بود روزهای گذشته ی وحشتناکم که حتی قدرت نوشتن رو از من گرفت! از منی که نوشتن جزئی از وجودم بود...

و چه حیف که حتی روزهای دردناکم رو ثبت نکردم...

امروز تصمیم گرفتم برگردم! به این دنیای کوچیک و پنهانم! به جایی که می تونم گاهی بدون نگرانی بهش پناه بیارم و دق و دلی هامو توش خالی کنم!

اینبار باید قوی باشم و هیچ چیزی نتونه منو از نوشتن ثبت کردن روزگارم سرد کنه...

امید دارم اینبار بازگشت من همیشگیه؛ هرچند کمرنگ ...

این نوشته ام جهت سلام دوباره بود، و اینکه ببینم هنوز کسی هست که اینجارو یادش باشه، که دوباره همراه زندگی من باشه... و هنوز دوستی از این دنیای یواشکیه من باقی مونده یا نه! :)

برام کامنت بذارید تا رمز جدیدم رو بهتون بدم و به امید خدا، دوباره شروع کنم...